حسن جان قرار بود بری کربلا و برگردی،
حسن جان دوشنبه که زنگ زدی بهت که گفتم فقط تا پنج شنبه می تونی نیای.
من شنبه منتظرتم. کلی از کارا مونده. دوباره که میزه کارت رو نا منظم ول کردی.
تمام فرم ها مونده. اگه نیای دعوامون میشه ها.
قول دادی تا آخر کار بمونی ، کجا رفتی پس.
قول میدم دیگه از بهت گیر ندم. هر وقت خواستی بیا. ولی .....
یا الله
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
لطیفه های آبادانی در برج های منهتن
لطیفههای آبادانی در برج های منهتن |
"عطر سنبل، عطر کاج" ترجمه کتاب Funny in farsi است که توانسته جزو کتابهای پرفروش آمریکا در دو سال گذشته باشد و جوایز متعددی را کسب کند، از جمله یکی از سه کاندیدای نهایی جایزة تربر (معتبرترین جایزة کتاب های طنز آمریکا) و کاندیدای جایزة pen آمریکا در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی در سال 2005. |
فیروزه جزایری دوما توانسته است با کتابش خوانندگان بسیاری را بخنداند و فرهنگ ایران و ایرانی را تبلیغ کند؛ و این کار کمی نیست.
عطر سنبل، عطر کاج در اصل ترجمه کتاب Funny in farsi (خنده دار به فارسی) است که توانسته جزو پرفروش های کتاب آمریکا در دو سال گذشته باشد و جوایز متعددی را کسب کند، از جمله یکی از سه کاندیدای نهایی جایزة تربر (معتبرترین جایزة کتاب های طنز آمریکا) و کاندیدای جایزة pen آمریکا در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی در سال 2005. در ایران هم این کتاب تا امروز به چاپ پنجم رسیده است. در آمریکا خیلی از معلم های درس زبان انگلیسی، کتاب را به عنوان تکلیف به بچه ها، برای خواندن توصیه کرده اند. به سایت amazon.com هم که سر بزنی و اسم انگلیسی کتاب را جست وجو کنی، می بینی که از آن، انواع و اقسام طرح جلدها یعنی انواع چاپ ها هست، و خوانندگان این سایت، از 5 ستاره، 5/4 ستاره به کتاب داده اند.
گمشده در غربت در عطر سنبل، عطر کاج بعد از جلد کتاب و یک دختر با لپ های گل انداخته، به یادداشت فیروزه جزایری می رسیم که برای ترجمة فارسی نوشته است: وقتی خردسال بودم، پدرم آن قدر از ماجرای دوران کودکی اش در اهواز و شوشتر برایم تعریف کرد که حس می کردم آن دوران را همراه او گذرانده ام. زمانی که خودم صاحب فرزندانی شدم، خواستم آن ها ماجراهای من را بدانند، به همین دلیل بود که این کتاب را نوشتم. ... و حالا 192صفحه کتاب پیش روی ماست، صفحاتی که بیوگرافی یک دختر ایرانی مهاجر، که سی سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده را، مثل یک دفتر خاطرات که صفحاتش را پس و پیش کرده اند، روایت می کند. دختری که اساسا شوشتری است و تا هفت سالگی در آبادان بزرگ شده است و باوجود سی سال زندگی در آمریکا هنوز در متن فرهنگ ایرانی نفس می کشد: ... پدر من دارم زندگی نامه خودم را می نویسم. ـ عالیه، ولی اسم ما رو ننویس. (صفحه 69) در ابتدای مهاجرت خانواده جزایری، قرار بر این بوده که با تمام شدن مأموریت پدر به ایران برگردند، اما انقلاب و حوادثی که پس از آن پی درپی رخ می دهد، آن ها را بدون این که دلیل خاصی داشته باشد، در آن طرف آب ها پاگیر می کند و بعد پدر به تدریج تمام تیر و طایفه را به آن جا می کشاند. من کریستف کلمب فامیل هستم. (صفحه 73) و این دختر تا امروز که زنی میانسال است در آمریکا، ایرانی زندگی کرده است. بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم، با همدیگر یک فرش رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم. (صفحه 153) خانه ای از شن و مه عطر سنبل، عطر کاج البته شاهکار خارق العاده ای نیست، اما ساده است و بی آلایش، و بی نهایت صمیمی و سرشار از پویایی زندگی. کتاب که مثل تکه هایی به هم ریخته از خاطرات می ماند، می تواند به ما تصویر روشنی از زندگی ایرانیان مهاجر و روابط آمریکایی ها را با آن ها بدهد. در روایت این تصاویر، آن چه که اهمیت دارد این است که نویسنده با طنزی ظریف که گاهی در توصیف است و گاهی طنز موقعیت، یک خانوادة ایرانی را با ما صمیمی می کند و به ما نشان می دهد که چگونه می شود روی لبه تیز ایرانی ـ آمریکایی بودن سُر خورد و زخمی نشد. و همة این ها با زبانی شیرین، واژه به واژه، قطار می شوند بدون هیچ طعن یا تمسخر ویا گله و شکایت. ما با مادر، پدر و عمو نعمت الله همراه می شویم و می خندیم، درست مثل این که ما کنار هم نشسته باشیم و خاطره های شیرین دور و نزدیک را مرور کنیم. اما ته این خاطره ها، ته این فصل های به ظاهر مستقل و در هم تنیده کتاب، قرار نیست به نتیجه گیری خاصی برسیم و کسی سرش بالای دار برود، یا این که کلاغه به خانه اش برسد، نه! هیچ کس به خانه اش نمی رسد؛ چرا که در عطر سنبل، عطر کاج به غیر از لذت و سرخوشی، همه چیز حاشیه نشین است، حتی سیاست که می توانست یا توجه به بستر تاریخی کتاب، تم اصلی باشد و می بینیم که نیست: پدر اعلامیه [استقبال از شاه] را مچاله کرد و دور انداخت گفت برویم ببینیم بوفه شام کجاست. (صفحه 12) البته بعضی جاها هم هست که نگاه سرسری و گذرای فیروزه جزایری دوما مثلا از گروگانگیری کاملا غلط است و نشان از بی خبر بودن نویسنده از واقعیت های ایران دارد که زمانی همه پر از غرور بودند از تسخیر لانة جاسوسی و مرگ بر آمریکا، مثل توپ از دهان ها بیرون می آمد. با این حال در خود این روایت نادرست هم نکته هایی خواندنی هست که باید حتما به آن ها توجه کرد: فروشنده ها شروع کردند به عرضة تی شرت و برچسب ماشین هایی که رویشان نوشته بود: ایرانی به خانه تان برگردد... مورد نیاز: ایرانی ها به عنوان هدف تمرینی. (صفحه 117) عطر سنبل عطر کاج آیینه همین تقابل و تعامل بین فرهنگ ها است، اما نه با تصویرهای سیاه و سفید، یا حتی خاکستری: اسم فیروزه که مادرم برایم انتخاب کرده، در فارسی نوعی سنگ گران بهاست، توی آمریکا، فیروزه یعنی غیرقابل تلفظ (صفحه 69) یا تعجبی ندارد که زبان فارسی نسبت به انگلیسی کلمات دقیق تر و بیشتری برای نسبت های فامیلی دارد، برادران پدر، عمو هستند، برادر مادر، دایی است، شوهرهای خاله و عمه، شوهرخاله و شوهرعمه هستند. توی انگلیسی تمام این مردها uncle نامیده می شوند. (صفحه 96) و این ها همه با چاشنی طنز همراه می شوند، طنزی که به هیچ عنوان به هجو تنه نمی زند، و پر از سرخوشی زنانه، قصة یک همزیستی گاه آرام و گاه متشنج را روایت می کند. به نام پدر در نگاه اول به نظر می رسد که عطر سنبل، عطر کاج کتاب راوی است و این، فیروزه جزایری است که سکاندار و قهرمان است. اما کم کم متوجه می شویم که این کاظم، پدر راوی است که در سطر سطر کتاب، هر چقدر جلو می رویم، به قوام می رسد و شکل و شمایل یک قهرمان نصفه و نیمه را به خودش می گیرد و عمو نعمت الله و مادر که زنی است سنتی، هر دو در سایه کاظم محو می شوند. کاظم، مثل همه ایرانی ها است، او که دوران کودکی اش را در تنگدستی گذرانده، ولع شدیدی برای پولدار شدن داشته، پس مهندس شرکت نفت آبادان می شود و برای تحصیل و کار به آمریکا مهاجرت می کند، اما بعد از انقلاب 57 کارش را در آمریکا از دست می دهد و تخصص اش زیر سوال می رود و دچار بحران اقتصادی می شود. پدر با این که در هنگام ورود، آمریکا را کشوری با توالت های تمیز و مردم بسیار مهربان توصیف می کند، اما هنوز بعد از سی سال آن را وطن خودش نمی داند و خوب انگلیسی حرف نمی زند، و هر جا که پایش بیفتد، می خواهد از صنعت نفت ایران و پیشرفت ایران در جهان بگوید، حتی اگر مخاطبش آلبرت اینشتین باشد... کمی خرافاتی است، عاشق دیزنی لند است، و دوست دارد همیشه فک و فامیل دورش باشند. ای ایران، ایران ... و در آخر این که بعضی ها می گویند عطر سنبل، عطر کاج به خاطر توجه ای که این روزها، آمریکایی و اروپایی ها به خاورمیانه دارند این همه صدا کرده و در لیست پرفروش ها جا گرفته است. اما نباید از یاد ببریم که برگ برندة کتاب در دو نکته است. یکی این که راوی در عین مقایسه زندگی در ایران و آمریکا، و این همه اختلاف فرهنگی و مذهبی، بعد از این همه سال زندگی در غربت، هنوز سنت ها و روح یک ایرانی در رگ هایش جاری است. و دوم این که در برابر نمادهای فرهنگ غربی منفعل نیست و همه را مثل قراردادهایی در جامعة جدید، که گاهی باید به آن تن داد، می پذیرد و عطرکاج را که از کریسمس می آید در کنار عطر سنبل قرار می دهد که نماد نوروز است. بخشهایی از کتاب:
یک سنجاب هیچ وقت یک راسو را با یک سنجاب اشتباه نمی گیرد، و من هیچ وقت یک غیرایرانی را با یک ایرانی اشتباه نمی گیرم ... انگار یک فرکانس رادیویی خاص داریم که فقط رادار ایرانی ها آن را می گیرد. (صفحه 26 و 27) سر میز ناهارخوری کپه ای از نقره جات تلنبار شده بوده از زنگار سیاه شان معلوم بود آخرین باری که تمیز شده بودند، مردم هنوز با اسب و درشکه سفر می کردند (صفحه 127) پسرهای بزرگ تر از من می خواستند چند حرف بد در زبان خودمان یادشان بدهم... مشکل این جور حل شد که چند عبارت از قبیل من خرم را یادشان دادم... نتیجه این که تمام زنگ تفریح می دویدند و داد می زدند: من خرم، من خرم،... (صفحه 40) مراسم سفر همیشه یکسان اجرا می شد، پنج صبح بیدار می شدیم و پنج و ربع توی جاده بودیم... در مهم ترین بخش مراسم، مادر، قرآن را می گرفت بالای چارچوب در و یکی یکی از زیرش رد می شدیم... من همیشه از توسل به مذهب در رابطه با لاس وگاس معذب می شدم، مطمئن ام پیامبر(ص) هرگز چنین جایی را تأیید نمی کند (صفحه 56) زن صاحب زشت ترین بینی ای بود که تا آن وقت دیده بودم، به نظر می رسید بینی اش را با منقار یک پرنده عجیب تاخت زده. حدس می زدم جایی در اعماق جنگل های گرمسیری برزیل، بر فراز یک درخت انبه، یک توکان با یک بینی انسان زندگی می کند (صفحه 165) تنها دستشویی های بازار از نوع ایرانی بود، که تشکیل شده از یک سوراخ کف زمین. اگر بو را می شد مثل صدا اندازه گرفت، این توالت ها معادل صندلی های ردیف جلو توی یک کنسرت شلوغ بودند. (صفحه 66) اغلب مشتری های دائمی، ذرت بوداده خانواده سفارش می دادند. خوراکی هایی که از ظرفش می شد به جای وان حمام بچه استفاده کرد (صفحه 129) رفت ادارة گذرنامه و شناسنامه اش را به کارمند آن جا ارائه کرد. کارمند، شناسنامه را ورق زد، به پدر پس داد و گفت: متأسفانه یک صفحه اش نیست صفحة آخر بخش مربوط به فوت، گم شده بود، پدر با التماس گفت من که زنده ام . (صفحه 91) وقت پرتاب دسته گل رسید. این رسم را در ایران نداشتیم، اما هر رسمی که به یافتن شوهر مربوط شود به سرعت و سهولت در فرهنگ ما جا می افتد. (صفحه 155) پدر رمانتیک من آیینه و شمعدان خودشان را بعد از ازدواج فروخته بود. کمی بعد تصمیم گرفته بود حلقه ازدواج مادر را بفروشد تا بتوانند یک هفته بیشتر کنار دریای خزر بمانند. احسان اوسیوند . همشهری جوان75 |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
"سلطنت آهنی" روایت مورخ آمریکایی از یک امپراطوری
"سلطنت آهنی" روایت مورخ آمریکایی از یک امپراطوری |
کریستوفر کلارک مورخی است که اشتهای فراوانی برای روایت جزئیات یک واقعه دارد ولی بسیاری او را در زمره دیگر تاریخ نویسان هم عصر خود می دانند که در روایت تاریخ تنها به مستندگویی اکتفا می کند. |
اختصاصی پنج قرن پیش از این قدرتی عظمیم در اروپا به نام پروسیا (Prussia ) شکل گرفت که در اوایل سالهای جنگ جهانی اول رو به ضعف نهاد، رهبر قدرتمندش هنزولرن(Hohenzollern) تبعید شد و درنهایت در آغاز جنگ جهانی دوم چیزی از پروسیا نمانده بود. کریستوفر کلارک(Christopher Clark) مورخ و نویسنده امریکایی در کتاب جدیدش به جزئیات شکل گیری و فروپاشی این امپراطوری پرداخته است. گاردین: "پروسیا" در ابتدا به سبک اشراف زادگان ثروتمند شکل گرفت. در آغاز سالهای 1417 میلادی فردریش هنزولرن اهل نورنبرگ با 400 هزار سکه هلندی که در مجارستان رایج بود "براندنبرگ" یکی از هفت اقلیم امپراطوری رم را خرید. هنزولرن بعد از آن خود را فردریش اول و پادشاه و برگزیده براندنبرگ نامید. این آغاز راه برای تشکیل یک قدرت بزرگ در برلین بود. پسرش فردریش ویلیام ارتش قدرتمندتری فراهم آورد و به کشورهای سوئد و لهستان حمله کرد. کم کم امپراطوری پروسیا در آستانه شکل گیری قرار گرفت. پروسیا که در زبان آلمانی پروس خوانده می شود بهانه ای برای فردریش و پسرش شد تا در عین خشونت و خونریزی خود را انسانهایی با فرهنگ و برخاسته از تمدنی ریشه دار معرفی کنند. فردریش پسر، پروسیا را گسترش داد و در طول 48 سال حکومت مرکزی پروسیا خونهای بسیاری برای این گسترش ریخته شد. مثل پدر که ویلیام را همواره نزد غریبه ها پست و خوار می شمرد او نیز پسرش را در حد و اندازه های خود نمی دانست. به زودی این مغز متفکر، پروسیا را به زور قدرت و تهدید به یکی از بزرگترین تمدن های(!) اروپا تبدیل کرد که در آن زمان سومین ارتش قدرتمند قاره سبز را در اختیار داشت. برلین به عنوان مرکز این حکومت مسکن لردهای اشراف زاده و به ظاهر متفکر و نظریه پرداز شد. آنها برلین را همچون یک مکان مقدس برای اشاعه افکار خود انتخاب کردند. امپراطوری هنزولرن ها پویا و دارای هویت خاص خودش بود ولی هیچ کس نفهمید که چرا و چگونه این سلسله عظیم فروپاشید. "سلطنت آهنی"(Iron Kingdom)نوشته کریستوفر کلارک اگرچه از تاریخ هبوط و سقوط یک امپراطوری حکایت می کند ولی این کتاب نیز به چگونگی فروپاشی پروسیا و روی کار آمدن نازیها اشاره ای نکرده است. کریستوفر کلارک مورخی است که اشتهای فراوانی برای روایت جزئیات یک واقعه دارد ولی بسیاری او را در زمره دیگر تاریخ نویسان هم عصر خود می دانند که در روایت تاریخ تنها به مستندگویی اکتفا می کند. سلطنت آهنی کتابی است که گذشته از نقل حوادث مردمان گذشته و روایت قدرت و شکوه یک سلسله، بیشتر می خواهد به توانایی انسان قبل از اختراع و پیدایش ماشین ها بپردازد. علی رغم بعضی از ضعف های این کتاب به جرات می توان گفت غم و شادی و شکست و پیروزی های امپراطوری پروسیا هیچ گاه بهتر از روایت کلارک نمی توانست نقل شود. مطالعات کلارک درباره پروسیا از آغاز تا پایان تصویر زنده و بزرگی از تاریخ اروپای قرن پانزدهم میلادی را ترسیم میکند. شاید به گفته نویسنده "بلندپروازی های خانواده هنزولرن بیش از حد آنها را به خورشید نزدیک کرده بود"، سلطنت آهنی شاید شبیه اکثر کتابهای تاریخ معاصر باشد ولی دور از انصاف است که توانایی کلارک در استفاده از واژه های تند و تیز در روایت ترادژی و شادی های این خانواده را نادیده گرفت. کلارک کلمات را طوری به کار برده که خود واژه ها بازگوی احساسات و سرگذشت فردریش ها می باشد. سرگذشتی که به گفته نویسنده می تواند تنها برای یک سلسله حکومت شگفت انگیز و بی نظیر حادث شود. |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
بوسه بر پای استدلالیان |
عقل و استدلال منابع اصیل شناخت در وجود انساناند و نمیتوان ایمان مذهبی را رو در رو و در تعارض با آنها قرار داده و از تفکیک ساحت آنها از هم سخن راند. تجربههای فراوان انسانی نیز بروز بحران هویت در چنین شرایطی را تأیید میکند. |
نقدی بر "روی ماه خداوند را ببوس" مصطفی غفاری
"- با خودم میگویم: خداوندی هست؟ - من با خودم فکر میکنم: احتمالاً خداوندی وجود ندارد! ... آدم وقتی میمیره چه چیزی از دست میده که آدمهای زنده هنوز اونرو از دست ندادهاند؟ فرق یک مرده با یک زنده در چیه؟ ... کلیدها به همان راحتی که در را باز میکنند قفل هم میکنند. مثل اینکه فلسفه بدجوری در را بسته." عقل و تجربه فریاد میکشند بر سر که وقتی در چند صفحه اول رمانی به چنین تعابیری برخوردی. شک نکن که آنچه میخوانی چیزی از جنس «رمان اندیشه» است (آن هم از نوع مذهبیاش). اگرچه هیچ رمانی اگر به معنی حقیقی اش رمان باشد، نمیتواند خالی از اندیشه باشد. "یونس" دانشجوی دکترای جامعهشناسی، رساله دکترایش را به تحقیق پیرامون علل خودکشی دکتر محسن پارسا استاد فیزیک دانشگاه اختصاص داده، درگیر سؤالاتی فلسفی-اعتقادی است و همهچیزش – حتی ازدواجش با سایه - بسته به پایان یافتن این پایاننامه است. مهرداد دوست قدیمی دوران دانشگاهش که سالها پیش به دنبال عشقی عمیق و عجیب به خارج از کشور رفته و همسری غربی و غیرمسلمان دارد- که او نیز با پرسشهایی عمیق و فلسفی روبروست و البته با بیماری صعبالعلاجی نیز دست و پنجه نرم میکند- به ایران آمده و در داستان سهمی درخور دارد و مانند یونس با پرسشهای فلسفی درگیر است. "سایه" همسر یونس که در عقد اوست و علیرضا دوست صمیمی دیگر یونس اما، متفاوتاند. ایمان و یقینی برآمده از دل دارند که اتفاقاً چندان هم بر مفروضات فلسفی و گزارههای منطقی در حوزه اعتقادات، مبتنی نیست. "روی ماه خداوند را ببوس" میکوشد چالش عمیق فکری شخصیتی را روایت کند که تأملات عقلانی در هستی و جامعه او را به وادی شک کشانده و در معرض رها ساختن باورهای دینی و بنیانهای فکری-ایمانی گذشته، قرار داده است. البته "یونس" شخصیت اول داستان تنها نیست و بار گرهگشایی از وضعیت بحرانی او به گرده علیرضا گذاشته میشود، که حل مسائلی از قبیل آنچه برای یونس و مهرداد بدل به بحران شده چندان هم برای وی دشوار نیست و از قضا نیاز چندانی هم به پیشفرضهای فلسفی و استدلالات عقلانی– اعتقادی ندارد و یکسره به سراغ وجدان فرد میرود. این انگاره البته نه ایده ی ابداعی مستور، بلکه بینش و مرام بسیاری از دغدغهمندان ایمان و معنویت به ویژه در غرب بوده است. "فیدئست ها" و آشکارتر از همه "کییر کگور" معتقدند که ایمان در حقیقت خود، باوری عقلانی و از جنس گزارههای منطقی (صدق و کذبپذیر) نیست. آنها ایمان را در واقع به نوعی شور و شعور شاعرانه که متفاوت است از پندارهای فلسفی – دینی تعبیر نمودهاند و اتفاقاً عقلگرایی در عرصه باورهای مذهبی را مخل آرامش و سعادت معنوی انسان میدانند. گرچه برخی صاحبنظران حوزه ادبیات، آثار مصطفی مستور به ویژه «روی ماه خداوند را ببوس» را از جمله آثار موفق ادبیات دینی دانستهاند، اما تذکر چند نکته درباره خط اصلی اندیشه در این داستان ضروری به نظر میرسد: با نگاهی به قرآن کریم و سیره و سخنان پیامبر (ص)و ائمه اطهار (ع) به روشنی درخواهیم یافت که گرچه تعریف عقل و عقلگرایی در منابع و متون دینی ما متفاوت از تعریف ابزاری غربی آن است، لکن جایگاه و کارایی عقل در حوزه دین، ارزشها، اصول، آموزهها و باورهای ایمانی در اسلام، بسیار والاست. گویی مرز نمیشناسد و تا آنجا پیش میرود که گاه با معنای ایمان و مفهوم معنویت در ترادف قرار میگیرد. روش انبیاء و اولیای دین نیز نهتنها بر نفی عقلگرایی در عرصه دین و ایمان مذهبی استوار نیست بلکه به فعلیت و پویایی رساندن عقل و آشکار ساختن گنجینههای آن برای درک دین و حقایق متعالی آن، به صراحت به عنوان هدف و رسالت ایشان مطرح است. از طرف دیگر باید در نظر داشت که عدم ابتنای شور و شعور مذهبی بر پایههای قویم استدلالی و عقلانی در حقیقت به ناپایدار ساختن ایمان در وجود انسان کمک خواهد نمود نه به تثبیت آن. عقل و استدلال منابع اصیل شناخت در وجود انساناند و نمیتوان ایمان مذهبی را رو در رو و در تعارض با آنها قرار داده و از تفکیک ساحت آنها از هم (هریک از دیگری) سخن راند. تجربههای فراوان انسانی نیز بروز بحران هویت در چنین شرایطی را تأیید میکند. گرچه "روی ماه خداوند را ببوس" زیباییها و حتی آموزههای حکمتآمیز جالب توجهی را نیز در خود دارد، اما میتوان از یک داستان اصیل مذهبی که بر باورها و آموزههای صحیح دینی مبتنی است، انتظار داشت که دقتهای بیشتری به ویژه در اندیشه اصلی و مورد تأکید آن رعایت شود. |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
اسکارلت" همان کودک درون ماست |
بانوی جوانی که با تمام توان میجنگد ولی نه مثل مردان آمریکایی بر سر بردهداری یا برای پیروزی جبهه خودی، بلکه او در این گیرودار فقط و فقط بر اساس رهنمود غریزهاش میجنگد، برای دو چیز، پول و عشق اشلی ویلکز. |
زهره مرتجی
|
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
ناپلئون |
او با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی میتواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. |
ناپلئون [Napoleon]. هنری بیل (1)، معروف به استاندال (2) (1783-1842)، نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در 1817-1818 و دیگری در 1836-1837 نوشته شده است. رساله اول که به قول خود استاندال در پاسخ به کتاب مادام دو استال (3) به نام ملاحظاتی درباره وقایع مهم انقلاب فرانسه (4) (ژوئیه 1817) نوشته شده است، طرحگونهای است که در آن استاندال، در عین قدرشناسی از امپراتور، میکوشد تا بیطرفی و بیغرضی خود را نشان دهد. به عکس، رساله دوم حاکی از رشد اسطوره ناپلئونی در روح استاندال است: «من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس میکنم.» این رساله دوم در 1876، تحت عنوان زندگی ناپلئون(5) در مؤسسه نشر کلمان و لوی (6) انتشار یافت. هردو رساله، یعنی رساله 1817-1818 و رساله 1836-1837، به طور کامل در مجموعه کلیات آثار (7) استاندال (به سرپرستی هـ.شامپیون (8))، در 1929،با عنوان کلی ناپلئون منتشر شد. جلد اول تحت عنوان زندگی ناپلئون شامل رساله 1817-1818 است، و جلد دوم، تحت عنوان خاطراتی درباره ناپلئون (9)، مشتمل بر رساله 1836-1837. همچنین میتوان به طبع همین دو رساله، ویراسته هانری مارتینو (10) (1930)، در دوجلد، با عنوان ناپلئون اشاره کرد. رساله اول، که مخصوصاً به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام مانده است، تقریباً به تمامی از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب (11) گزارش میکند. در کتاب صفحات اندکی میتوان یافت که به راستی اصیل باشد؛ استاندال بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود میافزاید. رساله دوم با روحی کاملاً متفاوت پرورده شده است: استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون بازمیگردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را میبیند. مقدمه خاطراتی درباره ناپلئن با لحنی پرشور که تا اندازهای نزد استاندال شگفتآور است، نوشته شده است. طرح او به هنگام شروع کار بسیار بلندپروازانه است؛ میخواهد دست به کار تحقیقاتی دقیق و عمیق بزند. ولی بعد هدف او محدودتر میشود، به این معنی که تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا میکند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطرهنویسان قرن هفدهم به دست میدهد. منابع اصلی او گذشته از خود ناپلئون، عبارتند از ژومینی (12)، نویسنده سوییسی شرح زندگانی ناپلئون و تیر (13). استاندال در این رساله نیز، همچنان که در رساله اول، ولی با ستایش بیشتر خاطرات شخصی خود را بر مأخوذات خود از منابع میافزاید، مانند فصل مربوط به میلان در 1796 و تصویرهایی که از سرداران ناپلئون به دست میدهد. ولی سرانجام، استاندال نمیتواند چنانکه باید ازعهده کار برآید و ناگزیر گزارش خود را در 1797 متوقف میکند. از اینرو، از کار او چند طرح نیمپرداخته، که ناتوانی استاندال در یکدست کردن و منظم کردن خصلت ناپیوستگی آنها را تشدید کرده، بر جای مانده است. با این همه، این اثر استاندال، چنان که هست، دلچسب است، زیرا تحول اندیشه او را درباره ناپلئون به خوبی نشان میدهد. او در اقتباسی که از منابع میکند روشی اصیل به کار میبرد: با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی میتواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. ملاقات میان ناپلئون و استاندال در این صفحات وجه کاملی از رمانتیسم فرانسه را بازمینماید. اسماعیل سعادت. فرهنگ آثار. سروش. 1.Henri Beyle 2.Stendhal 3.Madame de Stael 4.Considerations sur les principaux evements de la Revolution francaise 5.Vie de Napoleon, Fragnents de Stendhal 6.Calmann 7.Euvres completes 8.H.Champion 9.Memoires sur Napoleon 10.Henri Martineau 11. |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
سه روز محاصره / محمد ایوبی |
تندیسسازی که ونوس، خداوارهی زیبایی را ساخت، از پرداخت دستهای ونوس مگر عاجز بوده؟ اما چنان کرده که این نقص به حسن تبدیل گشته و کار را کامل نموده است. |
سه روز محاصره که از صحافی در آمد، به رسم یادبود، یک نسخه دادم بهشان. تا کتاب را دید گفت، اگر یک نسخه دیگر هم بدهی برایت یادداشتهایی مینویسم کنار صفحات. میدانستم به عادت دوران دیرین معلمی انشاء که ایشان بوده است، عادت دارد که هر نوشتهای را غلط گیری کند. فرصتی مغتنم بود تا عیب و ایراد کارم را بدانم؛ بی درنگ یک نسخه دیگر هم تقدیمشان کردم. هفتهی بعد نه تنها کتاب و یادداشتهای کنار صفحات را داد، بلکه از روی لطفی که داشت، و دارد نوشتهای هم در نقد کتاب مرحمت فرمود. آنچه میآید بخشی از این نوشته است. علیرضا اشتری
جناب علیرضا جان اشتری، برادر ارجمند بدون هیچ تعارفی، نان قرض دادنی ( و چه میدانم، جهت حک کردن نامی و نان بیار و کباب ببر رایج این زمانه، یا ....) سه روز محاصره را خواندم. اصلا از ریشه و بن با آن دو کتاب دیگرت: "پنج روز پدافند" و "بچه تهرون"، قابل قیاس نیست، از هیچ نظر؛ پرداخت، فرم، دقت در ثبت به جای لحظههای تاریخ و حماسه و پلشتی و نکبت رایج جنگ، که در تمام جنگها، حتی انسانیترین جنگها دیده میشود ( جنگ برای گرفتن آزادی و حفظ ناموس مادر خویش ــ که همان خاک به ظاهر بیارزش و گاه پر از میکروب و ویروس است ــ را من جنگهای نا گزیر اما انسانی میدانم). به گمان من تمام آن دو کتاب به گرد این کتاب صد و هفتاد صفحهای نمیرسند. حماسهای است که خیلی خوب نوشته شده و مهم اینکه این حماسه در تندیسواری از شکست و حتی در اوج شکست پرورش یافته، بسیار گیرا و قابل تامل و توجه است. گفتم در گودال شکست، حماسهای آفریده شده است و این حرف در نگاه نخست پاراداکس به نظر میرسد؛ اما در ادبیات روایتی و هنرهای دیگر از همین پاراداکسها است که کارهای ماندگاری از گذشتگان برای ما مانده.
مثال بزنم؟ تندیسسازی که ونوس، خداوارهی زیبایی را ساخت، از پرداخت دستهای ونوس مگر عاجز بوده؟ اما چنان کرده که این نقص به حسن تبدیل گشته و کار را کامل نموده است. یا در تابلوی حیرتآور پیکاسو که آن هم دربارهی جنگ است، بر هم زدن نسبتها، نه تنها نقاشی را از جلوه نیانداخته که هنوز این تابلو که "گرونیکا" نام دارد و مربوط به جنگهای داخلی اسپانیا است و ضعف ادمهای حیوان صفت آدم نما را در این شاهکار جاودانه کرده است. صداقت جاری در سه روز محاصره، هر چند جاهایی بسیار تلخ میزند و کام را از زقوم هم کشندهتر میکند، منزلگه چیزی نیست، لکن گسترش صداقت که در واژه واژهی کار، خود را نشان میدهد و بخوبی اثری به وجود میآورد که در زمینی بی ریا رشد میکند و دوری از قهرمانسازیهای کاذب، باعث جلوهی چهرههایی میگردد که گوشت و استخوان و خون داشتهاند و همین چیزهای واقعی را فدای این ملک نمودهاند و همینهاست که خواننده را کاملا در تاثیر میگیرد و تاثیر بایستهای را هدیهاش میکند.
تنها اشکالی که در کار تو دیدم (اشکالهای عمده را مال راوی اصلی آقای هادی میدانم) اشکالاتی غیر مهم در جملهبندی و مخصوصا در ساختار دیالوگهاست که گاه کلماتی از یک گفتگو شکسته میآید و کلماتی از همان گفتگو نشکسته و کتابی. مشکل دیگر تغییر راوی است که نمیدانم چرا بدون نیاز این کار را چند بار انجام دادهای؟ شاید جاهای دیگر تغییر راوی مناسبتر بوده، هر چند به نظر من اصلا نیازی به راوی دیگر نداشتهای، مخصوصا که غیر ازخود راوی اصلی (هادی) کسان دیگری همراهش بودهاند. اگر قرار بر تغییر راوی باشد خواننده توقع دارد، اصلا طبیعیترش میداند که راویهای دیگر از همان آدمهای همراه فرمانده انتخاب شوند، نه سوم شخص که ما، خواه ناخواه او را بیرون ماجرا و حتی گاه بیرون از کتاب میدانیم... محمد ایوبی .......................................... محمدهادی فرماندهی یک گروهان از گردان المهدی لشکر ده سیدالشهدا ع بوده است، که سه روز در شلحه(شبه جزیرهای در منطقهی عمومی شلمچهی عراق، کنار اروند صغیر و جادهی فرعی بصره) در محاصره بوده است. "سه روز محاصره" روایت اوست از رهایی شانزده هفده نفر بازمانده از بچههای گردانش است؛ بچه هایی که توانستند از این محاصره دربیایند. از "سه روز محاصره" در دهمین دورهی کتاب سال دفاع مقدس تقدیر شد. |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران