حسن جان قرار بود بری کربلا و برگردی،
حسن جان دوشنبه که زنگ زدی بهت که گفتم فقط تا پنج شنبه می تونی نیای.
من شنبه منتظرتم. کلی از کارا مونده. دوباره که میزه کارت رو نا منظم ول کردی.
تمام فرم ها مونده. اگه نیای دعوامون میشه ها.
قول دادی تا آخر کار بمونی ، کجا رفتی پس.
قول میدم دیگه از بهت گیر ندم. هر وقت خواستی بیا. ولی .....
یا الله
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
لطیفه های آبادانی در برج های منهتن
لطیفههای آبادانی در برج های منهتن |
"عطر سنبل، عطر کاج" ترجمه کتاب Funny in farsi است که توانسته جزو کتابهای پرفروش آمریکا در دو سال گذشته باشد و جوایز متعددی را کسب کند، از جمله یکی از سه کاندیدای نهایی جایزة تربر (معتبرترین جایزة کتاب های طنز آمریکا) و کاندیدای جایزة pen آمریکا در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی در سال 2005. |
فیروزه جزایری دوما توانسته است با کتابش خوانندگان بسیاری را بخنداند و فرهنگ ایران و ایرانی را تبلیغ کند؛ و این کار کمی نیست.
عطر سنبل، عطر کاج در اصل ترجمه کتاب Funny in farsi (خنده دار به فارسی) است که توانسته جزو پرفروش های کتاب آمریکا در دو سال گذشته باشد و جوایز متعددی را کسب کند، از جمله یکی از سه کاندیدای نهایی جایزة تربر (معتبرترین جایزة کتاب های طنز آمریکا) و کاندیدای جایزة pen آمریکا در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی در سال 2005. در ایران هم این کتاب تا امروز به چاپ پنجم رسیده است. در آمریکا خیلی از معلم های درس زبان انگلیسی، کتاب را به عنوان تکلیف به بچه ها، برای خواندن توصیه کرده اند. به سایت amazon.com هم که سر بزنی و اسم انگلیسی کتاب را جست وجو کنی، می بینی که از آن، انواع و اقسام طرح جلدها یعنی انواع چاپ ها هست، و خوانندگان این سایت، از 5 ستاره، 5/4 ستاره به کتاب داده اند.
گمشده در غربت در عطر سنبل، عطر کاج بعد از جلد کتاب و یک دختر با لپ های گل انداخته، به یادداشت فیروزه جزایری می رسیم که برای ترجمة فارسی نوشته است: وقتی خردسال بودم، پدرم آن قدر از ماجرای دوران کودکی اش در اهواز و شوشتر برایم تعریف کرد که حس می کردم آن دوران را همراه او گذرانده ام. زمانی که خودم صاحب فرزندانی شدم، خواستم آن ها ماجراهای من را بدانند، به همین دلیل بود که این کتاب را نوشتم. ... و حالا 192صفحه کتاب پیش روی ماست، صفحاتی که بیوگرافی یک دختر ایرانی مهاجر، که سی سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده را، مثل یک دفتر خاطرات که صفحاتش را پس و پیش کرده اند، روایت می کند. دختری که اساسا شوشتری است و تا هفت سالگی در آبادان بزرگ شده است و باوجود سی سال زندگی در آمریکا هنوز در متن فرهنگ ایرانی نفس می کشد: ... پدر من دارم زندگی نامه خودم را می نویسم. ـ عالیه، ولی اسم ما رو ننویس. (صفحه 69) در ابتدای مهاجرت خانواده جزایری، قرار بر این بوده که با تمام شدن مأموریت پدر به ایران برگردند، اما انقلاب و حوادثی که پس از آن پی درپی رخ می دهد، آن ها را بدون این که دلیل خاصی داشته باشد، در آن طرف آب ها پاگیر می کند و بعد پدر به تدریج تمام تیر و طایفه را به آن جا می کشاند. من کریستف کلمب فامیل هستم. (صفحه 73) و این دختر تا امروز که زنی میانسال است در آمریکا، ایرانی زندگی کرده است. بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم، با همدیگر یک فرش رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم. (صفحه 153) خانه ای از شن و مه عطر سنبل، عطر کاج البته شاهکار خارق العاده ای نیست، اما ساده است و بی آلایش، و بی نهایت صمیمی و سرشار از پویایی زندگی. کتاب که مثل تکه هایی به هم ریخته از خاطرات می ماند، می تواند به ما تصویر روشنی از زندگی ایرانیان مهاجر و روابط آمریکایی ها را با آن ها بدهد. در روایت این تصاویر، آن چه که اهمیت دارد این است که نویسنده با طنزی ظریف که گاهی در توصیف است و گاهی طنز موقعیت، یک خانوادة ایرانی را با ما صمیمی می کند و به ما نشان می دهد که چگونه می شود روی لبه تیز ایرانی ـ آمریکایی بودن سُر خورد و زخمی نشد. و همة این ها با زبانی شیرین، واژه به واژه، قطار می شوند بدون هیچ طعن یا تمسخر ویا گله و شکایت. ما با مادر، پدر و عمو نعمت الله همراه می شویم و می خندیم، درست مثل این که ما کنار هم نشسته باشیم و خاطره های شیرین دور و نزدیک را مرور کنیم. اما ته این خاطره ها، ته این فصل های به ظاهر مستقل و در هم تنیده کتاب، قرار نیست به نتیجه گیری خاصی برسیم و کسی سرش بالای دار برود، یا این که کلاغه به خانه اش برسد، نه! هیچ کس به خانه اش نمی رسد؛ چرا که در عطر سنبل، عطر کاج به غیر از لذت و سرخوشی، همه چیز حاشیه نشین است، حتی سیاست که می توانست یا توجه به بستر تاریخی کتاب، تم اصلی باشد و می بینیم که نیست: پدر اعلامیه [استقبال از شاه] را مچاله کرد و دور انداخت گفت برویم ببینیم بوفه شام کجاست. (صفحه 12) البته بعضی جاها هم هست که نگاه سرسری و گذرای فیروزه جزایری دوما مثلا از گروگانگیری کاملا غلط است و نشان از بی خبر بودن نویسنده از واقعیت های ایران دارد که زمانی همه پر از غرور بودند از تسخیر لانة جاسوسی و مرگ بر آمریکا، مثل توپ از دهان ها بیرون می آمد. با این حال در خود این روایت نادرست هم نکته هایی خواندنی هست که باید حتما به آن ها توجه کرد: فروشنده ها شروع کردند به عرضة تی شرت و برچسب ماشین هایی که رویشان نوشته بود: ایرانی به خانه تان برگردد... مورد نیاز: ایرانی ها به عنوان هدف تمرینی. (صفحه 117) عطر سنبل عطر کاج آیینه همین تقابل و تعامل بین فرهنگ ها است، اما نه با تصویرهای سیاه و سفید، یا حتی خاکستری: اسم فیروزه که مادرم برایم انتخاب کرده، در فارسی نوعی سنگ گران بهاست، توی آمریکا، فیروزه یعنی غیرقابل تلفظ (صفحه 69) یا تعجبی ندارد که زبان فارسی نسبت به انگلیسی کلمات دقیق تر و بیشتری برای نسبت های فامیلی دارد، برادران پدر، عمو هستند، برادر مادر، دایی است، شوهرهای خاله و عمه، شوهرخاله و شوهرعمه هستند. توی انگلیسی تمام این مردها uncle نامیده می شوند. (صفحه 96) و این ها همه با چاشنی طنز همراه می شوند، طنزی که به هیچ عنوان به هجو تنه نمی زند، و پر از سرخوشی زنانه، قصة یک همزیستی گاه آرام و گاه متشنج را روایت می کند. به نام پدر در نگاه اول به نظر می رسد که عطر سنبل، عطر کاج کتاب راوی است و این، فیروزه جزایری است که سکاندار و قهرمان است. اما کم کم متوجه می شویم که این کاظم، پدر راوی است که در سطر سطر کتاب، هر چقدر جلو می رویم، به قوام می رسد و شکل و شمایل یک قهرمان نصفه و نیمه را به خودش می گیرد و عمو نعمت الله و مادر که زنی است سنتی، هر دو در سایه کاظم محو می شوند. کاظم، مثل همه ایرانی ها است، او که دوران کودکی اش را در تنگدستی گذرانده، ولع شدیدی برای پولدار شدن داشته، پس مهندس شرکت نفت آبادان می شود و برای تحصیل و کار به آمریکا مهاجرت می کند، اما بعد از انقلاب 57 کارش را در آمریکا از دست می دهد و تخصص اش زیر سوال می رود و دچار بحران اقتصادی می شود. پدر با این که در هنگام ورود، آمریکا را کشوری با توالت های تمیز و مردم بسیار مهربان توصیف می کند، اما هنوز بعد از سی سال آن را وطن خودش نمی داند و خوب انگلیسی حرف نمی زند، و هر جا که پایش بیفتد، می خواهد از صنعت نفت ایران و پیشرفت ایران در جهان بگوید، حتی اگر مخاطبش آلبرت اینشتین باشد... کمی خرافاتی است، عاشق دیزنی لند است، و دوست دارد همیشه فک و فامیل دورش باشند. ای ایران، ایران ... و در آخر این که بعضی ها می گویند عطر سنبل، عطر کاج به خاطر توجه ای که این روزها، آمریکایی و اروپایی ها به خاورمیانه دارند این همه صدا کرده و در لیست پرفروش ها جا گرفته است. اما نباید از یاد ببریم که برگ برندة کتاب در دو نکته است. یکی این که راوی در عین مقایسه زندگی در ایران و آمریکا، و این همه اختلاف فرهنگی و مذهبی، بعد از این همه سال زندگی در غربت، هنوز سنت ها و روح یک ایرانی در رگ هایش جاری است. و دوم این که در برابر نمادهای فرهنگ غربی منفعل نیست و همه را مثل قراردادهایی در جامعة جدید، که گاهی باید به آن تن داد، می پذیرد و عطرکاج را که از کریسمس می آید در کنار عطر سنبل قرار می دهد که نماد نوروز است. بخشهایی از کتاب:
یک سنجاب هیچ وقت یک راسو را با یک سنجاب اشتباه نمی گیرد، و من هیچ وقت یک غیرایرانی را با یک ایرانی اشتباه نمی گیرم ... انگار یک فرکانس رادیویی خاص داریم که فقط رادار ایرانی ها آن را می گیرد. (صفحه 26 و 27) سر میز ناهارخوری کپه ای از نقره جات تلنبار شده بوده از زنگار سیاه شان معلوم بود آخرین باری که تمیز شده بودند، مردم هنوز با اسب و درشکه سفر می کردند (صفحه 127) پسرهای بزرگ تر از من می خواستند چند حرف بد در زبان خودمان یادشان بدهم... مشکل این جور حل شد که چند عبارت از قبیل من خرم را یادشان دادم... نتیجه این که تمام زنگ تفریح می دویدند و داد می زدند: من خرم، من خرم،... (صفحه 40) مراسم سفر همیشه یکسان اجرا می شد، پنج صبح بیدار می شدیم و پنج و ربع توی جاده بودیم... در مهم ترین بخش مراسم، مادر، قرآن را می گرفت بالای چارچوب در و یکی یکی از زیرش رد می شدیم... من همیشه از توسل به مذهب در رابطه با لاس وگاس معذب می شدم، مطمئن ام پیامبر(ص) هرگز چنین جایی را تأیید نمی کند (صفحه 56) زن صاحب زشت ترین بینی ای بود که تا آن وقت دیده بودم، به نظر می رسید بینی اش را با منقار یک پرنده عجیب تاخت زده. حدس می زدم جایی در اعماق جنگل های گرمسیری برزیل، بر فراز یک درخت انبه، یک توکان با یک بینی انسان زندگی می کند (صفحه 165) تنها دستشویی های بازار از نوع ایرانی بود، که تشکیل شده از یک سوراخ کف زمین. اگر بو را می شد مثل صدا اندازه گرفت، این توالت ها معادل صندلی های ردیف جلو توی یک کنسرت شلوغ بودند. (صفحه 66) اغلب مشتری های دائمی، ذرت بوداده خانواده سفارش می دادند. خوراکی هایی که از ظرفش می شد به جای وان حمام بچه استفاده کرد (صفحه 129) رفت ادارة گذرنامه و شناسنامه اش را به کارمند آن جا ارائه کرد. کارمند، شناسنامه را ورق زد، به پدر پس داد و گفت: متأسفانه یک صفحه اش نیست صفحة آخر بخش مربوط به فوت، گم شده بود، پدر با التماس گفت من که زنده ام . (صفحه 91) وقت پرتاب دسته گل رسید. این رسم را در ایران نداشتیم، اما هر رسمی که به یافتن شوهر مربوط شود به سرعت و سهولت در فرهنگ ما جا می افتد. (صفحه 155) پدر رمانتیک من آیینه و شمعدان خودشان را بعد از ازدواج فروخته بود. کمی بعد تصمیم گرفته بود حلقه ازدواج مادر را بفروشد تا بتوانند یک هفته بیشتر کنار دریای خزر بمانند. احسان اوسیوند . همشهری جوان75 |
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران
با امروز 7 روز است که جشن کتاب تمام شده .
بازار داغ کتابخوان کردن مردم هم رو به سردی می رود. شاید آلودگی هوای این چند روز تهران هم از همین هیزم های داغ کننده بازار جشن کتاب نشأت گرفته است.
جایی دیدم به جای هیزم دارند در آتش بازار داغ کتابخوان کردن مردم کتاب میریزند و جایی دیدم مردم به جای گرم شدن کنار آتش ، خود سوزی می کنند.
کتاب جشن دارد. دوستدار دارد. یار مهربان است. اما ....!!!
تا بحال دوستان زیادی را دیده ام که از اعتماد سوء استفاده می کنند و کتاب هم.!!
کتاب به طبع خود گرانمایه و دوست داشتنی است اما :
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم
ای کاش کتاب را کتاب نگه می داشتند و حرمتش را زیر پا نمی گذاشتند.
نوشته شده توسط : جشن کتاب تهران